دوستام، امروز اولین همایش انجمن نوروساینس شون رو برگزار کردن... منم البته اسمم تو این انجمن هست ولی خب... واقعا کار خاصی نکردم...
میدونی، چیزی که بهش فکر میکنم اینه که چجوری بعضیا اینقد ذهنشون بازه و مغزشون بازه و اینقد خوب و راحت و با اعتماد بنفسن که میتونن دوستاشونو دور خودشون جمع کنن و انجمن بزنن و برن با چنتا استاد حرف بزنن که بیان صحبت کنن توی همایششون و اینهمه کار جانبی ...
اصلا برگردیم به اصل قضیه. به اون انگیزه شون. به اینکه میفهمن و میدونن که مثلا نوروساینس یا همون علوم اعصاب رو دوست دارن. بعد این علاقه شونو به بقیه هم انتقال میدن... و هرچی هم جلوتر میریم من میفهمم که این دوستم که بنیانگذار انجمنه، چه انتخاب خوبی داشته... چه چیز خوبیو دوست داشته....
چرا من از این فکرا به ذهنم نمیرسه؟ چرا من نمیتونم؟ چرا من از این استعدادا ندارم؟ چرا من از این موضوعای جالب سراغ ندارم؟ من حتی اگه به یه موضوع علاقه هم داشته باشم آخرش عمرا بتونم کسیو دور خودم جمع کنم...
میدونی چی میگم؟ دلم میخواد یه دفه هم من شروعکنندهی یه حرکت خوب باشم... دلم میخواد منم یه کاری بکنم. منم یه راهیو بسازم. منم یه چیز خوب بسازم. نمیدونم این یه عقده شده واسم؟ یا چی؟
با این که همایش خیلی خوب پیش رفت ولی این فکرا حالمو بد کرد...
همین
خودم. من واقعی...برچسب : همایش,همایش های سال 95,همایش ها,همایش شهر هوشمند,همایش به انگلیسی,همایش ایران کانکت,همایش توسعه دهندگان وب,همایش نگار,همایش های بین المللی,همایش, خلق, نویسنده : namelessmea بازدید : 61