دیشب تو خواب داشتم با یکی حرف میزدم (اینم بگم که الان 6 ماهی هست که حتی یه لحظه هم به این کتاب فکر نکرده بودم). بهم گفت منظور نویسنده از کوری سفید، تقلید کورکورانهست...
صبح که پا شدم، واسه اینکه یادم نره حرفش، فورا تو موبایلم نوشتمش این جمله رو... الان که بهش فکر میکنم میبینم عجب حرفی زده. چقدر عجیبه واقعا که تو خواب، یکی اینو به آدم بگه. و چقدرم حرفش درسته...
تقلید کورکورانه، و تموم چیزایی که به هر نحوی بهش مربوط میشن، از مُد های الکی که یهو شایع میشن تو جامعه بگیر، تا طرز فکرهای تقلیدی... همهشون آدمو کور میکنن... و جالب اینجاس که آدم فکر میکنه توی نور داره حرکت میکنه. تو مسیر صحیح. در حالی که ... کوره... واسه همینه که نویسنده تشبیهشون کرده به کوری سفید. شاید بشه گفت تقلید کورکورانه، از حماقت میاد. پس در اصل، همین حماقته که آدمو کور میکنه. اتفاقا آدم احمق هم کوریشون کوریِ سفیده...
پیامد های این کوری رو هم دیگه خودتون تو کتاب به وفور میبینید. کل شهر سقوط میکنه چون همه کور شدن. همه دارن تو کثافت خودشون دست و پا میزنن. هیچ کس به فکر هیچ کس نیست. همه چی به غارت رفته...
یکی از صحنه هایی که هیچ وقت یادم نمیره، اون صحنه ست دکترِ کور، نصف شب داره به زنش خیانت میکنه ولی حواسش نیست که زنش کور نشده... در اصل تنها کسی که هیچ وقت کور نشد، زنِ دکتر بود. همون زنِ خوش قلب و مهربون و عاقلی که خودشو زد به کوری تا اونو از شوهرش جدا نکنن و باهمدیگه ببرنشون آسایشگاه... و همون هم همیشه بقیه رو نجات میداد توی اون وضع...
کل داستان همین بود :) نخوندینش هم مهم نیست...
دو سه روز پیش هم کتاب "ورونیکا تصمیم میگیرد که بمیرد" رو با ترجمه حجازی خریدم. مال پائولو کوئیلو ه. امیدوارم کتاب خوبی باشه...
شمام اگه کتاب جالبی خوندین بهم بگین :) ممنون...
خودم. من واقعی...برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 57