آمدی در خواب من...

ساخت وبلاگ
آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی؟
ای عجب ازاین طرف هاهم گذاری داشتی!

راه را گم کرده بودی نیمه شب شایدعزیز
یاکه شاید بادل تنگم قراری داشتی!

مهربانی هم بلدبودی،عجب نامهربان
بعدعمری یادت افتاده که کاری داشتی

سر به زیر انداختی و گفتی آهسته سلام
لب فرو بستی نگاه شرمساری داشتی

خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه،نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی

بانوازش می کشیدی آه،و میگفتی ببخش
سر به دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود،انتظاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش میشد باز در خوابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فروبستن،سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی!

شهریار

 

پی‌نوشت: ازین به بعد گهگاهی که چیزی ندارم بنویسم، شعرایی که دوس دارمو میذارم...

خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:14