راهِ به دست اوردن

ساخت وبلاگ
برای اولین بار تو عمرم، احساس میکنم واقعا یکیو دوست دارم. با هر معیاری، با هر خط کشی که حساب میکنم، هیچ کس مثل اون نیست... جریانش مفصله که چه اتفاقی افتاد... فک کنم قبلا هم همینجا توضیح دادم. بگذریم.

سوال اصلی، سوالی که تو دل هر عاشقی هست، اینه که، "چکار کنم که به دست بیارمش؟"

من کلا اهل گریه و زاری نیستم. الان یکم اوضاع فرق کرده، ولی هنوزم از این عاشقایی نیستم که تا اسمش میاد بزنم زیر گریه و اینا... ولی خب نمیدونم چه فعل و انفعالاتی تو بدنم اتفاق میوفته، که تا یادش میوفتم، ناخودآگاه یه نفس عمیق میکشم، بعدش یه آه طولانی... شاید دلم غش میره، یا یه جور درده. درد روحیه. نمیدونم دردش از چه جنسیه ولی درده. وقتی عمیق تر بهش نگاه میکنم، این درد بخاطر احساسیه که ته قلبمه.

ترسِ از دست دادنش. همین

میدونم که خواستگار داره. طبیعی هم هست. چرا نداشته باشه همچین دختری. هر لحظه ممکنه رو هوا بقاپنش.

از یه طرف دیگه، چنتا شغال که به هر میوه ای میرسن خرابش میکنن و میرن، چنتا از این شغالا تو ورودی داریم. یعنی کاملا از در حیا و اینا وارد میشن و خیلی ام محترمانه برخورد میکنن، اما محترمانه هم صمیمی میشن... میدونم که خود طرف باید حواسش به خودش باشه، که میدونم حواسش هست، ولی خب، ته دلم آشوبه.

خدایا، ته دلم آشوبه. میترسم...

اون پیام ناشناس، به احتمال 99% از طرف خودشه. یعنی اونم دوستم داره. اما من چکار کنم؟ چکار میتونم بکنم وقتی جفتمون رومون نمیشه بریم با هم حرف بزنیم. پیام ناشناس هم به دلایلی نمیشه داد...

بگذریم.

من فکر میکنم این استراتژی اشتباهه. اینکه ما سعی کنیم یه نفرو جذب خودمون بکنیم. این یه جور بال بال زدنِ بیهوده‌ست. ای، فقط یه تلاش بی ثمره. شایدم بشه اسمشو گذاشت تلاش واسه گول زدن طرف مقابل. شاید در ظاهر اینجور نباشه ولی در باطن قطعا همینه...

من میگم، به جای تلاشای الکی، به جای اینکه بریم جلوی چشم طرف و هی ادا اصول در بیاریم که نگاه کن من چقدر خوبم، به جای همه ی اینا، باید یه ذره به ارزشای وجودمون اضافه کنیم. اون انرژی رو صرف این کار بکنیم. که وقتی طرف مقابل، که از نظر شما خیلی پرفکت و همه چی تمومه به شما نگاه میکنه، با دودوتا چارتا کردن بفهمه که شما واعا خوبید. فرد خوبی هستید. با ارزشید... ارزشِ صرف انرژی، ارزش دوست داشتن رو دارید. البته منظورم ئوئوتا چارتای واقعی نیست. همه این حساب کتابا تو ناخودآگاه آدم میوفته. همون دِل که شاعرا میگن. نه مغز. جوری باشید که دل طرف شمارو بخواد...

این حرفارو به شخص خاصی نمیزنم. داستانمو اول کار گفتم. اینارم دارم به خودم میگم. به خودم یادآوری میکنم که باید آدم خوبی بشم تا لیاقت کسی به خوبیِ اونو داشته باشم...

همین :) حرف اضافه نرنم دیگه.

خوبه. یه ذره که نوشتم خالی شدم. ممنون از بلاگفا که مفتکی میذاره خودمونو خالی کنیم :) میتونستم تو دفترچه یادداشت یا هرجای دیگه بنویسم اینارو. ولی وبلاگ یه حس بهتری داره...

اوکی :) تا نوشته بعدی، و ریختن حرفای سینه به بیرون، فعلا :)

خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : راه به دست اوردن دل دختر,راه به دست اوردن دل مردها,راه به دست اوردن دل شوهر,راه به دست اوردن دل پسرها,راه به دست اوردن دل دخترا,راه به دست اوردن پول,راه به دست اوردن ارامش,راه به دست اوردن دل پسر,راه به دست اوردن گنج,راه به دست اوردن جم, نویسنده : namelessmea بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 12:45